دختـــــــر آفتاب*‏



وقتی صدام می کنه

از پشت تلفن ها 

وقتی صدام می زنه دلم یه جور قشنگ میشه 

دلم میخواد همیشه همینجوری بگه  

 

امروز وقتی داشتم کیس رو برای واحد IT آماده می کردم که بیان ببرنش، هارد اکسترنال خودمو زدم بهش تا فایل ها رو منتقل کنم 

اتفاقی توی هارد فیلم ها و عکس های تشییع بابا توی حرم امام علی رو دیدم 

فولدر رو باز کردم  

بدون اینکه گریه کنم تا آخراش رو تماشا کردم 

بغضی که نمیدونم از کجا پیداش شد، یهو ترکید 

گریه کردم گریه و گریه و گریه حال دلم خراب نبودا یه جوری بودم 

چیزی شبیه نه دلتنگی، شبیه یک نیاز نیاز به بودنش  

دلم به بودن بابا نیاز داشت همون لحظه همون جا. 

تنهایی نتونستم تحملش کنم 

به "رییس" پیام دادم میدونستم اون ساعت کارش زیاده 

از اینکه همون لحظه پیشم نبود ناراحت نبودم دل خوشی هام کنارش اونقدر زیادن که این نبودن ها در مقابلش هیچی نیستن 

کتاب و دفترمو برداشتم و رفتم توی اتاق اساتید 

چند دقیقه بعدش تلفنم زنگ خورد 

کمی ماتم برد هیچوقت اون ساعت زنگ نمیزد 

وقتی جواب دادم و حرف زدیم 

 حال دلم جور قشنگی خوب شد.

گفتیم و خندیدیم 

و صدام می زد: . . 

چقدر خوبه که رفیقم همه ی دنیامه

هیچوقت نشده برای خوب کردن حال دلمون زمین و زمان رو بهم بزنیم

همیشه ساده و قشنگ حالمون خوب میشه 

با یه حرف 

یه موسیقی 

یا اسم همو صدا زدن 

به همین سادگی . 

 

خدایا قول دادی مراقبش باشی ها لطفا.

مرسی 


آخرین جستجو ها